رومینا عسل منرومینا عسل من، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

دخمل دوست داشتنی مامان و بابا

ماجرای 6ماه و9روزگی فندقی من(برابر با سه شنبه 8/1/91)

سلام عزیز مامان.شنبه عصر رفته بودیم خونه پدرجون و امروز صبح بخاطر واکسن ثلاث شما که نوبت 27اسفند بهداشتت نداشت و نتونستیم بزنیم برگشتیم بوشهر.بعد از اینکه رسیدیم رفتیم بهداشت و خوشبختانه آورده بودن و شما واکسنو نوش جان کردی الهی بمیرم که درد کشیدی البته دخملی من خانمیه واسه خودش فقط یه کوچولو گریه کرد و بعد از اینکه مامانی بغلت کرد آروم شدی بعدشم قطره استامینوفن دادم بهت که خدای ناکرده تب نکنی.تا الان که خداروشکر خوبی .قربونت برم من اما یه اتفاق بد،امروز عصر بابایی تصادف کرد.با یه پراید البته مقصر بابایی بود با اینکه بابایی سرعتی نداشت اما بخاطر سرعت بالای پرایدیه ماشین خیلی خراب شده . قسمت راننده کامل آسیب دیده خداروشکر بابایی خ...
8 فروردين 1391

بدون عنوان

راستش....هیچی برو ادامه مطلب  همه چیو گفتم بازگشت از خونه دایی رحیم(بعد از تولد همان شب چهارشنبه ست) قربون این نگاه کردنت برم من وای خدا من بخورمت وقتی اینجوری نگاه میکنی عزیزززززززززززززززززززز مامان آخ جون پتو رو گرفتم دستم بالاخره و شیرجه میریم واسه خوردن پتو یعنی مامان داره چیکار میکنه؟ ا ا ا  اینکه وبلاگ منه!!!   ...
5 فروردين 1391

تولد فاطمه

چهارشنبه٢/١/٩١تولد فاطمه(دختردایی بابایی) بود منو شما و بابایی هم رفتیم.البته بخاطر مادر بزرگ بابایی  که فوت شدن یه تولد ساده گرفتن.عکسا رو تو ادامه مطلب ببین فندقم   اینجا تو اتاق فاطمه بودی.با پانیذ و پونه دخترای خاله زری ازت عکس انداختم   اونجا کمی بدخلقی کردی منم گذاشتمت تو تاب فاطمه خیلی خوشت میومد از تاب خوردن همش واسمون میخندیدی قربونت بره مامان.عاشق خنده هاتم اون پشت سریت فاطمه ست البته عکسش زیاد خوب نیوفتاده قربون خندیدنت برم من.ایشالا که همیشه لبت خندون باشه فندق من تو این عکس اونکه لباس سفید پوشیده پونه ست و اونکه فقط سرش معلومه یاس دخترخاله فاطمه ست   به ترتیب از راست، یاس،فا...
5 فروردين 1391

فرنی خوردن رومینا

بالاخره دیروز (٤شنبه ٢/١/٩١) تونستم موقع فرنی خوردنت ازت عکس بندازم البته به سختی چون هم باید میگرفتمت که نیوفتی هم با دوربین ازت عکس میگرفتم که باعث شد عکسا تار بیوفته.رفتیم پیش عزیز و آغاجون اونجا خونه اونا بهت فرنی دادم این از کاسه فرنیت که البته اخراش ازش عکس انداختم(نگی مامان خسیسه ها!!!)   عجب مدل مویی شده       البته چون نشستنی زیاد نمیخوردی خوابوندمت رو پاهام و بهت فرنی دادم       نوش جونت باشه فندق من ...
4 فروردين 1391

بساطی داریم منو رومینا

گفته بودم دیگه رو شکم میری حالا ببین چه بساطی واسه مامان درست کردی.صبح ها که از خواب پا میشی میذارمت تو هال و خودم میرم اشپزخونه پی ناهار درست کردن.اونوقت یهو یه صدایی میشنوم ازت مثل"ا ا ا ا ا ا "(با کسره و مشدد بخوانید )میام میبینم رفتی رو شکم اما دستتو نمیتونی از زیر شکمت در بیاری دوباره برمیگردونمت سر جای اولت و میرم سراغ کارم هنوز دستم به کاری نرفته باز صدات میاد باز میبینم که همون کارو تکرار کردی و خب این اتفاق٤-٥ باری میوفته و من باید به سرعت باد(تشبیه رو دارید؟ البته منظورم بادهای بوشهره که ادمو با خودش میبره)از آشپزخونه خودمو برسونم بهت.تا اینکه یه بالشت بذارم بغلت که نتونی بچرخی تا بلکه کمی به کارام برسم هر چند اونم دردسر خودشو داره...
4 فروردين 1391

عیدی عمه صدیقه به رومینا

دیروز که سال تحویل شد عمه صدیقه و آغاجون همراه پانیذ و پونه (دخترای خاله زری) اومدن خونه مون.عمه واست عیدی دو تا عروسک گرفته بود که بهت داد. وقتی عمه و پانیذ و پونه اومدن شما خواب بودی.عمه آروم صدات میکرد که رومینا پاشو عروسکاتو ببین یه چند بار که صدات کرد آرووم چشاتو وا کردی قربونت برم.همه کلی ماچت کرد بعد هم عروسکاتو داد بهت و شما چنان ذوقی کردی که میخواستم بخورمت فندق من.علاقه نشون میدادی به عروسکات تا ازت میگرفتنش یا میوفتاد دست دراز میکردی سمتشون.الهی من فدات شم عسل من اینم عیدی عمه   اینجا هم داشتی آغا جوون رو که باهات حرف میزد نگاه میکردی اینم پونه که کنارت نشسته بود و باهات بازی میکرد دست عم...
2 فروردين 1391

و کاری دیگر از رومینا در اولین روز سال 91

دخملی من فندق من عسل من، روز اول سال جدید مامان بابا رو با کارای جدیدت شاد کردی امروز مطمئنا یکی از بهترین روزای من خواهد شد امروز صبح(١/١/٩١)که از خواب پا شدی گذاشتمت تو هال و رفتم تو آشپزخونه شروع به ناهار پختن کردم بعد که اومدم بهت سر زدم دیدم چرخیدیو به پهلو شدی الهی قربونت برم کلی ذوقتو کردم و زودی به بابایی خبر دادم اونم کلی ذوقتو کرد اینم عکسی از تلاشت عزیز مامان   هر وقت تنها مبذارمت میرم میام میبینم از بس وول خوردی از جات خارج شدی و سری بعدش هم دیدم جورابتو از پات در آوردی و مشغول خوردنشی   امشب هم بعد از اینکه از خونه پدر جوون برگشتیم پوشکتو عوض کردم و رفتم تو اتاقو برگشتم دیدم بععع...
2 فروردين 1391